فهرست مطالب:

سنگفرش های مخصوص
سنگفرش های مخصوص

تصویری: سنگفرش های مخصوص

تصویری: سنگفرش های مخصوص
تصویری: آغاز کار 6.1 کیلومتر سرک های سنگفرش در منطقه واصل آباد شهر کابل 2024, ممکن است
Anonim

قصه های ماهیگیری

قاشق
قاشق

این قاشق (نگاه کنید به عکس) هنگامی که در کشور Suomi بودم توسط یک ماهیگیر فنلاندی به من هدیه داده شد. از نظر ظاهری ، چیز خاصی به نظر نمی رسید: یک صفحه برنجی به ضخامت یک و نیم میلی متر - یک شکل بدون عارضه (کمی خمیده) ، رنگ آن بسیار عالی است ، رک و پوست کنده ، کاملاً اصلی نیست …

قسمت جلوی آن قرمز است راه راه ، پشت آن سفید است. آنها می گویند ، همانطور که فنلاندی اطمینان داد (اگر از فنلاندی به درستی ترجمه شده باشد) ، این یک چرخان دیوانه است. از آنجا که ، همانطور که آنها می گویند ، "آنها به عنوان اسب هدیه به دهان نمی آیند" ، البته به دلیل ادب ، من به خاطر قدردانی از اهدا کننده از هم پاشیدم.

در خانه این قاشق را به دوستان ماهیگیری نشان دادم و حکم آنها با تنوع ناچیز این بود: "قاشق مثل قاشق است ، چیز خاصی نیست." فقط خویشاوند من ، یک ماهیگیر ناخوشایند الکساندر ریکوف ، اصلی بود ، همانطور که وی پیشنهاد کرد: "آنچه برای یک فنلاندی خوب است برای یک روسی بعید است." و برای مدتی من را به فراموشی "شیکر" اهدا کرد.

با از دست دادن سه چرخنده در یک سفر ماهیگیری دیگر ، بالاخره یاد هدیه فنلاندی افتادم. نوک آن روز بد بود. دلیل این امر یا گرما بود ، یا باد شدید یا چیز دیگری ، اما من و همدم همیشگی ماهیگیری من ، با یک میله چرخان کمتر از پنجاه گچ ساختیم. و … حتی یک لقمه! در آن زمان بود که تصمیم گرفتم از یک چرخنده هدیه استفاده کنم.

در محلی که از قایق ماهیگیری کردیم ، عمق آن یک و نیم متر بود. اولین بازیگری که به سمت دیوار نی و نی درست کردم. به محض اینکه قاشق به پایین فرو رفت ، او شروع به آهسته بلند کردن آن کرد. و سپس چسبیدن دنبال کرد. قلاب کردم و جام من یک پیک کیلویی بود.

بازیگران دوم کمی از بازیگران اول دور هستند. و دوباره پایک. دو متر جلوتر - درنده دیگری در قایق بال بال زد. در عرض نیم ساعت موفق شدیم چهار پیک دیگر را بدست آوریم. پس از آن ، گاز گرفتن سارقین دندانه دار متوقف شد ، اما آنها شروع به گرفتن سوسک کردند. درست است ، همه کوچک هستند.

- چرا ما سعی نمی کنیم "ملوانان" بزرگتر را بگیریم ، - وادیم پیشنهاد کرد: - بیایید در عمق بلند شویم.

زودتر از این گفته نشد. ما به مکان دیگری حرکت کردیم ، لنگر را در لبه گودالی به عمق چهار متر ریختیم. اولین بازیگران یک کوهان پشت نیم کیلویی به همراه آوردند. و سپس لقمه ها یکی پس از دیگری دنبال می شدند.

به محض این که طعمه ، در پایین قرار داشت ، شروع به حرکت کرد ، بلافاصله یک لقمه دنبال شد. وسوسه شدم که صید کنم و ماهی بگیرم ، اما تصمیم گرفتم جلوی این کار را بگیرم: بدیهی است که خانواده ما با وادیم نمی توانند این همه ماهی را پردازش کنند.

وقتی ماهیگیری ما تمام شد ، همسرم نتیجه گرفت: "گزش گاه به گاه همیشه غنی است."

اما او اشتباه می کرد ، زیرا در آینده ، در هر شرایطی ، در مخازن مختلف ، "ویبراتور" من همیشه شکارچیان را به خود جلب کرد. در نتیجه نیش عالی ایجاد می کند. با مشاهده شلوغی ماهی که طعمه قاشق را تعقیب می کند ، ماهیگیران آشنا و ناآشنا خواستند آن را نشان دهند.

و به نظر می رسد یکی دیگر از سالها همراه ماهیگیری من که ایگور حتی در کارخانه خود ساخته است ، دقیقاً همان قاشق است. از نظر ظاهری ، به نظر می رسد یکی یکی است. با این حال ، بیهوده نیست که حکمت عامه می گوید: "یک نسخه همیشه از نسخه اصلی بدتر است." افسوس که مشخص شد "شاکر" ایگور به اندازه گیرنده بودن من نیست. در واقع ، مثل ضرب المثل معروف معلوم شد: "Fedot ، اما نه آن یکی". احتمالاً این نسخه ذوق خاصی نداشته که طعمه را اصیل و منحصر به فرد کند.

ظاهراً ، سازندگان اسپینر که توسط فنلاندی به من داده شده چیزی غیر قابل مشاهده ، غیر قابل لمس برای انسانها ، اما برای ماهی ها بسیار جذاب ساخته اند. نتیجه خیره کننده.

بارها و بارها به من پیشنهاد شد که یک قاشق بفروشم ، بعلاوه اغلب با هزینه های زیاد. خرید این دوازده طعمه وارداتی برای این مبلغ امکان پذیر است. اما من حتی اجازه ندادم که فکر با چنین قاشق گیرنده ای جدا شود. و بنابراین او مانند سیب چشمش از او مراقبت کرد.

افسوس ، هیچ چیز برای همیشه در زیر ماه دوام ندارد. در اکتبر سال گذشته ، همکار وادیم در محل کار خود به او گفت که در لادوگا ، در دهانه Volkhov ، دوره پاییز سوف پایک آغاز شد. هوا قبل از زمستان بسیار ناخوشایند بود: از آسمان نم نم باران سرد ریخت ، سپس گلوله های برف افتاد. من واقعاً نمی خواستم در چنین منطقه مرطوبی به ماهیگیری بروم ، اما وادیم هنوز من را متقاعد کرد.

وادیم و من روزی را انتخاب کردیم که دبیرخانه ملکوتی رحمت کرد و بارش متوقف شد و من به سمت لادوگا حرکت کردیم. ما به یک مکان آشنا رسیدیم ، قایق را در یک خلیج کوچک لنگر انداختیم که از خلیج اصلی ولخوف توسط دو جزیره بسته شده بود. عمق آن دو و نیم متر است.

از آنجا که سوسک پایک ماهی پایینی است ، باید مقنعه را به پایین پایین آورد. من با یک نخ ریسی ماهیگیری را شروع کردم. اما زمان گذشت و نیش ها صفر بود. بعد یک جسنگ بلوز ، سپس یک پیچ و تاب و سرانجام یک پوپر پوشیدم. خالی. تنها پس از این ناکامی ها تصمیم گرفت از "شیکر" محبوب و بدون دردسر خود استفاده کند.

به محض ناپدید شدن قاشق در آب ، چنان ضربه ای وارد شد که میله چرخان از دست من فرار کرد و من به سختی وقت آن را گرفتم که آن را قطع کنم. یک مبارزه کوتاه - و یک سوسک پای دو کیلوگرمی درون قایق ریخت. به دنبال آن یکی دیگر ، اما خیلی کمتر: حدود یک کیلوگرم. بازیگر سوم کشنده بود!

نیش تیز در پی گرفت ، من قلاب کردم ، خط را کشیدم و سرد شدم: قاشق کاملاً روی چیزی گیر کرده بود. بیهوده خط را در جهات مختلف کشیدم: بالا و پایین ، چپ و راست ، همه چیز بیهوده بود - طعمه تسلیم نشد.

و ناامیدی مرا گرفت: از یک طرف ، می خواستم تا آنجا که ممکن است سخت خط را بکشم ، شاید قاشق خودش را آزاد کند. از طرف دیگر ، از روی احمق های خیلی قوی ، هر لحظه می تواند خط شکسته شود ، و سپس خداحافظی از قاشق! گروهان هم کمکی نکرد.

در تابستان از ورود به آب دریغ نمی کنم ، اما اکنون در ماه اکتبر؟! B-r-r-r. با این حال من تسلیم نشدم. میله چرخان را در آب پایین انداختم و وادیم به ساحل رفتیم. من چوب را بریدم و به محل ماهیگیری برگشتیم. وادیم قاشق های چرخنده خود را قلاب کرد و چرخاندن من را از آب بیرون کشید. خط میله نخ ریسی ام را به چوب بستم ، آن را به زمین راندم. این پایان سفر ماهیگیری بود.

من و وادیم روز بعد با تجهیزات مناسب برای غواصی برگشتیم. من لباس پشمی پوشیدم ، ماسک پوشیدم ، یک دهن لوله را در دهانم گرفتم و داخل آب شدم. دید بیش از نیم متر نیست. او طبیعتاً با سهام شروع کرد.

بیهوده نیست که گفته می شود دردسر تنها به وجود نمی آید. پس از یافتن سهمیه ، در جستجوی خط ماهیگیری شروع به بررسی آن کردم. پس از همه ، باید من را به سمت قاشق گیر کرده هدایت کند. با این حال ، این نبود: فقط چیزی که روی یک عصا زخمی شده بود از آن باقی مانده بود. بقیه خط از بین رفته است!

سپس شروع به بررسی پایین کردم. با نادیده گرفتن سرمای وحشتناک ، لرزشی که تمام بدنم را لرزاند ، من به معنای واقعی کلمه زمین را سانتیمتر به سانتیمتر بازرسی کردم و احساس کردم تا اینکه به دام گرفتم ، که احتمالاً قاشق من را گرفت. درست است که چوب های رانش تقریباً کاملاً در زمین قرار داشتند ، فقط یک شاخه بیرون زده بود. و در اطراف ته صاف.

من شیرجه می زدم و شیرجه می زدم ، به معنای واقعی کلمه ، تا زمانی که صورتم کبود بود ، تا اینکه وادیم مرا متوقف کرد:

- بیا ساشا ، این حیله. شما وقتی گربه ای در آنجا نیست به دنبال یک اتاق تاریک می گردید.

با اکراه ، مجبور شدم با این ایده کنار بیایم که "ویبراتور" من برای همیشه از دست رفته است. درمورد اوضاع با قاشق با وادیم به این نتیجه رسیدیم که ، به احتمال زیاد ، ماهی با تکان خوردن ، قاشق را از چوب چوب آزاد کرد ، و سپس خط را در شراب قطع کرد.

اکنون ، هنگام بازگشت از سفر ماهیگیری به خصوص ناموفق ، با اشتیاق آن چرخنده واقعی معجزه آسا را به یاد می آورم که هرگز مرا ناامید نکرد. و من اغلب به عکس او نگاه می کنم. با این حال چیز دیگری برای من باقی نمانده است …

الكساندر نوسوف

توصیه شده: