فهرست مطالب:

ماهیگیری مخاطره آمیز
ماهیگیری مخاطره آمیز

تصویری: ماهیگیری مخاطره آمیز

تصویری: ماهیگیری مخاطره آمیز
تصویری: ماهیگیری با امیر آر ایکس_Fishing With Amir Rx 2024, ممکن است
Anonim

قصه های ماهیگیری

وقتی اولگ ، یکی از آشنایان اقوام من الکساندر ریکوف ، او را دعوت کرد (و او نیز به نوبه خود من) ، به گفته خودش ، برای ماهیگیری فوق العاده استخراجی ، "شدید" در شمال کارلیا ، ما البته موافقت کردیم.

به محض اینکه با یک سایدینگ کوچک پوشیده از برف از ماشین پیاده شدیم ، یک پسر قد بلند با کت پوست گوسفند و کلاه مالاخایی به ما نزدیک شد و گفت:

- خوش آمدید. من مایکل هستم

همانطور که مشخص شد ، خانه میخائیل صد متری محل اتصال بود. بعد از اینکه ما یکدیگر را شناختیم و گرم شدیم ، مالک ماهیت ماهیگیری آینده را برای ما توضیح داد. دریاچه ماس ، که او آن را سیاه می نامید ، در سه کیلومتری اینجا قرار داشت.

او با لبخند توضیح داد:

ما perches را می گیری

، آنها را به آنجا که می خواهید و هر اندازه آنها را به آنجا می کشیم."

من یک سوال از زبانم داشتم: نهایت صید ماهی در آینده چیست ، اما سکوت کردم ، امیدوارم همه چیز در دریاچه روشن شود. غیرمعمول بودن ماهیگیری آینده بلافاصله آغاز شد … میخائیل به هر یک از ما دو تخته نیم متر کاملاً برنامه ریزی شده با کراوات داد. نوعی اسکی خانگی بود که رایکوف آن را کفش برفی می نامید.

سوار این اسکی ها شدیم ، کفش هایمان را با تار به آنها بستیم و … به راه افتادیم. و اگرچه ترک عادت دشوار بود ، از آنجا که اسکی ها دائماً به سمت برف می رفتند ، با این وجود سریع دنبال راهنما می رفتیم.

وقتی به دریاچه رسیدیم ، غم و اندوه و نبود برفگیرهای معمول ، ما را تحت تأثیر قرار داد. در جلو ، به هر کجا که نگاه می کردید ، فقط درختان ضعیف ، بوته های رزماری وحشی و برجستگی هایی در اندازه های مختلف را می دیدید. به محض اینکه به یخ کمی پودر شده پا گذاشتیم ، احساس کردم که شروع به ترکیدن و افتادن در زیر پاهای من کرد.

شروع

کردم

به حرکت سریع و برگشتن ، اما میخائیل با حرکتی جلوی من را گرفت و با خطاب به همه ، به من اطمینان داد:

- بچه ها نترسید ، اینجا یخ قوی است و عمق آن سه متر بیشتر نیست. بنابراین چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.

پس از آن ، آماده سازی واقعی برای ماهیگیری آغاز شد. میخائیل کیسه را از روی شانه های خود برداشت ، ابتدا آن را بیرون آورد و به هر یک از ما چوب درخت ارس به طول چهل سانتی متر با یک خط ماهیگیری سه متری و یک قاشق در انتهای آن داد ، سپس هر یک از آنها یک میله فلزی دریافت کرد که جای پنجه را گرفت. او بلافاصله ماهیت ماهیگیری را توضیح داد:

- در اینجا فقط ماهی سوف صید می شود. علاوه بر این ، هرچه از مکانی که اکنون فاصله داریم فاصله بگیریم ، ماهی بزرگتر می شود.

او یک بار دیگر با کنجکاوی به ما نگاه کرد و جمع بندی کرد: - امیدوارم برای انگشتان کوچک "ملوان" نیامدی ، درست نیست؟

با احتیاط سکوت کردیم. و راهنمای ما ، بدون نگاه به عقب ، به اعماق دریاچه رفت. در ابتدا ، ما نیز به دنبال او به صورت تک پرونده حرکت کردیم ، اما به محض اینکه از جنگل خارج شدیم و به یک مکان باز رسیدیم ، بلافاصله احساس کردیم که یخ بیشتر و بیشتر در زیر ما جوش می خورد. و اینجا و آنجا حتی آب ذغال سنگ سیاه در ترک ها ظاهر می شود. همه اینها به نوعی باعث ناراحتی ما شد و ما دیگر متوقف شدیم.

- من بیشتر نمی روم و اینجا می مانم ، - اولگ با قاطعیت گفت ، روی یک دست انداز فرو رفت.

من و رایکوف پا را به پای خود تغییر دادیم و نمی دانستیم چه کار کنیم. ظاهراً ، با حدس زدن در مورد تردید ما ، میخائیل بازگشت و با نگاه ناپسند به اولگ ، پیشنهاد كرد: «بگذارید خلیاتیك اینجا ماهی بگیرد. و از ماهیگیران واقعی می خواهم که مرا دنبال کنند."

فقط اولگ مانده بود. من و رایکوف نگاه عوض کردیم و با این وجود راهنما را دنبال کردیم. علی رغم این واقعیت که در بعضی جاها پتوی یخ چنان در زیر ما تاب می خورد که حتی قلب ما هم غرق می شد ، نیم کیلومتر دیگر به اعماق دریاچه رفتیم. فقط بعد از آن میخائیل متوقف شد و گفت:

- اینجا را بگیرید ، مخصوصاً زیر بوته های رزماری وحشی.

و خودش بیشتر به وسعت بی حد و مرز باتلاق حرکت کرد و خیلی زود در حجاب سفید ابتدای بارش برف ناپدید شد.

به اطراف نگاه كردیم: در اطراف آنها فقط برجستگی هایی پوشیده از برف و بوته های رزماری وحشی وجود داشت. وقتی به نزدیکترین دست انداز رسیدم ، نفسم را گرفتم و تکه ای برای ماهیگیری آماده کردم. به راحتی با استفاده از یک میله فلزی یخ را شکافتم ، من یک سوراخ با لبه های ناهموار و آب سیاه پیدا کردم. قاشق را در آن انداخت و در انتظار لقمه آرزو یخ زد. با این حال ، آنجا نبود.

اما به محض این که او شروع به بالا بردن قاشق کرد ، تند تیز به پایین بود. و بعد از یک مبارزه کوتاه ، یک سوف سیاه را به همان اندازه از آب سیاه بیرون کشیدم. اولین جام من 400 گرم بود. یا حتی کمی بیشتر. سپس معجزه واقعی ماهیگیری آغاز شد. نشریه های تقریباً یک اندازه تقریباً به طور مداوم نوک می زدند. و همه سیاه!

کوچکترین تاخیر در قلاب زدن منجر به این واقعیت شد که ماهی قاشق را بسیار عمیق بلعید و برای استخراج آن باید رنج زیادی دید. با رایکوف نیز همین اتفاق افتاد. وقتی هیجان زده شدیم ، فقط وقتی متوقف شدیم که میخائیل ، که به طور نامحسوس به ما نزدیک شد ، گفت:

- بسه ، مردها. خدای نکرده باید این ماهی را بیاوری!

- خوب ، حال شما چطور است؟ - با یک صدا پرسیدیم

میخائیل گونی سنگین را از روی شانه های خود برداشت و آن را باز کرد. نگاه کردیم و نفس نفس زدیم! كيلوگرم و كپل پشتي سنگين تر (و همه مشكي!) با چشماني مات و بي تحرك به ما نگاه كردند. ما هرگز این همه نشستن بزرگ را ندیده ایم.

با جمع آوری صیدهای خود در دو کوله پشتی ، هر از چندگاهی خطر غروب را برای سقوط در باتلاق داشتیم ، آرام آرام به سمت راهنما در مسیری که اولگ اقامت داشت ، رفتیم. همانطور که میخائیل پیش بینی کرد ، دوست ما همان سیاه پوستان را گرفت ، فقط تخت های کوچک. من نمی دانم کدام ستاره هدایتگر ما را هدایت کرد ، اما حتی در تاریکی کامل ما آن را با خیال راحت فرود آوردیم. این بود که این ماهیگیری بی نظیر ، واقعاً شدید برای ما به پایان رسید.

الكساندر نوسوف

توصیه شده: