فهرست مطالب:

چه کسی سرقت می کند
چه کسی سرقت می کند

تصویری: چه کسی سرقت می کند

تصویری: چه کسی سرقت می کند
تصویری: اولین مغز متفکر در تاریخ سرقت بانک - باورتان نخواهد شد 2024, ممکن است
Anonim

قصه های ماهیگیری

"تجربه ماهیگیری" من از کودکی با پای برهنه آغاز شد. به گذشته نگاه می کنم و سفرهای رودخانه ها و دریاچه ها را به یاد می آورم ، لبخند می زنم ، زیرا حوادث و داستان های مختلف خنده داری که تقریباً در هر سفر ماهیگیری رخ می دهد ، به ذهن خطور می کند.

همه می فهمند که ماهیگیر چگونه صید خود را ارزیابی می کند. به هر حال ، این دلیل می شود که خود را به عنوان یک درآمدزای ماهر نشان دهید. و با این حال ، در دوره های مختلف زندگی ، که فقط جلب من برای نیازهای خود نیست. در دوران کودکی ، این گربه ها بودند که با پیچ و تاب ، در اسکله های ولگا در انتظار ماهیگیران بودند. قایق ها به آنجا نزدیک شدند و ماهیگیران پس از صید موفقیت آمیز ، اغلب چند دم به گربه های منتظر آنها می انداختند. و شما ، فراموش كردن همسایگی با برادران زبده ، یك كوكان یا قفس با ماهی در ساحل خواهید گذاشت ، و به قایق برگردید ، چند استخوان از صید پیدا خواهید كرد. گنده نباشید.

در دهه شصت قرن گذشته ، من مدت طولانی به رودخانه گروزینکا که در نزدیکی سکوی واسکلوو جاری بود سفر کردم. چوب های رانش ، کنده های درختان زیر آب و سنگرهای سابق برای پیک ها جذاب بودند. بسیاری از آنها سپس در آنجا زندگی می کردند. یک بار هنگام ماهیگیری ، از چلپ چلوپ چیزی که افتاد ترسیدم. گویی چیز خیلی بزرگی به آب افتاده است. به اطراف نگاه کردم. با خرخر کردن ، حیوان ناشناخته از من دور شد. و تازه بعد فهمیدم که این یک موش است. موش چاق آب از من ترسیده بود و به طرف هجوم آورد. و صبح از قفس من با سه پیک کنار چادر فقط طناب و اثری از پنجه موش در ساحل بود.

در یخ ، در حال شکاف ، من بدون چند کیلوگرم سوف و بوربات باقی ماندم: ماهی بلافاصله توسط مرغ دریایی کشف و ضبط شد. و در تابستان ، قفس (از قبل جدید) را روی سنگی عظیم رها کردم ، قایق را به سمت درختان کاج حمل کردم ، می خواستم سریع وسایل را جمع کنم و با عجله به سمت اتوبوس می روم. بسته بندی شده تا! اما او آن روز بدون صید به خانه بازگشت. با چه حرص وصف ناپذیری کلاغ ها بر روی ماهی های من می شتابند. فقط دیدن آن ضروری بود - ضیافت وحشی پرندگان حیله گر با هزینه ماهیگیر. دقیقاً اینگونه بود که نگاه کردم ، بدون اینکه از مکانی حرکت کنم. دیگر اعتقاد ندارم که کلاغی یک قطعه پنیر را در کریلوف می اندازد. در دهه هفتاد ، در یکی از قلعه های نزدیک کرونشتات ، شبانه مورد حمله موش ها قرار گرفتم. بله ، رایج ترین موش هایی که تعداد زیادی موش پرورش می دهند. من فقط در مورد گرفتن عصر فراموش کردم. درست صعود به قایق و حرکت در مسافتی ایمن درست بود. حتی خوشحالم که با یک صید پیاده شدم.

و این تابستان دوباره متوجه شدم که من را کاملاً دزدیدند ، کاملاً دزدیدند ، با این حال ، من سریع دزد را کشف کردم. با عبور از میان بوته ها به سمت درخت کاج واژگون شده ، به یک روباه سرخ سر قرمز برخورد کردم. با کپور چلیپایی من در دهانش ، او برگشت ، اما به دلایلی فرار نکرد. بنابراین ایستادیم ، به هم نگاه کردیم ، سپس ماهی را از دهانش بیرون نگذاشتیم ، زیر ریشه های پیچ خورده فرو رفت. بگذارید غذا بخورد ، من تصمیم گرفتم ، لبخند بزنم ، احتمالاً روباهها هم آن را پیدا می کنند و به سمت قایق رفتم.

توصیه شده: