فهرست مطالب:

هوای بد - برای شانس
هوای بد - برای شانس

تصویری: هوای بد - برای شانس

تصویری: هوای بد - برای شانس
تصویری: خوش شانس ترین آدمهای که از چنگ عزرائیل فرار کردند! 2024, ممکن است
Anonim

قصه های ماهیگیری

من تابستان گذشته در دریاچه ای در شرق منطقه خود ماهیگیری کردم. روز گرم شد (دمای زیر 30 درجه). معلق بود و به نظر می رسید گرما همه چیز را در اطراف حجاب چسبنده و ضخیمی فرا گرفته است. پرندگان ساکت شدند ، پروانه ها ناپدید شدند و فقط ملخ ها در چمن های ساحلی با بی قراری چهچه می زدند. در یک قایق آلومینیومی تاشو ، در جستجوی کپور به آرامی در امتداد تخت های نی حرکت کردم.

و البته آنها در دریاچه یافت شدند ، زیرا من دیدم که چگونه بسیاری از حباب ها و لکه های آب آشفته سیاه در میان چمن های اینجا و آنجا ظاهر می شود. بدون شک این صلیبی ها بودند که تغذیه می کردند.

من با دو میله ماهیگیری کردم و آنها را در جهت مخالف ریختم. هر از چند گاهی صلیبی ها (یا ماهی های دیگر) نوک می زدند. اما اینها لقمه نبودند ، بلکه یک سو mis تفاهم محض بود! خودتان قضاوت کنید: شناور کمی تکان می خورد و یخ می زند یا می پرد و به کنار می رود و ناگهان متوقف می شود. هیچ وقت نمی دانید چه موقع قلاب بزنید.

در نتیجه ، یا من دیر رسیدم و ماهی طعمه را بدون مصونیت از مجازات خورده بود ، یا برعکس ، من عجله داشتم و اجازه نمی دادم ماهی به طرز قابل اعتماد طعمه را بگیرد. به طور طبیعی ، همه چیز از کنار ماهی گذشت. چنین ماهیگیری اعصاب خرد کن و خسته کننده است.

من سوگند یاد کردم که چراغ سفید کپور حلقوی قابل حل نیست ، تصمیم گرفتم از وسط دریاچه بیرون بیایم و سعادت ماهیگیری را در آنجا پیدا کنم. تصور - انجام شده است. با کاشتن ملخ روی قلاب یکی از میله های ماهیگیری ، و یک تکه خزیدن روی دیگری ، من وسایل را انداختم ، چشمانم را بستم و … خوابیدم.

از این واقعیت که قایقم را لرزاند بیدار شدم و تقریباً در آب افتادم. چشمهایش را باز کرد و متعجب شد: به جای آفتابی ملایم ، تمام آسمان را تاریکی خاکستری تیره پوشانده بود. و به جای آرامش کامل ، فرهای گرداب جامدی روی آب وجود دارد.

زودتر فهمیدم که هوا خیلی ناگهانی تغییر کرده است از صاعقه ای که روی دیواره جنگل در کرانه شرقی زیگزاگ زده است. و بعد آنقدر صدای غوغایی بلند شد که من لرزیدم و حتی به طور غریزی اردک زدم. بدون اتلاف ثانیه ای ، او شروع به قایقرانی با عصبانیت کرد و قایق را به نزدیکترین ساحل هدایت کرد.

با این حال ، وقتی دیوار آب روی من افتاد ، حتی بیست متر شنا نکردم. در چند لحظه ، همانطور که می گویند ، به پوست خیس شدم. طوفان بارید به طوری که حتی کرانه مقابل نیز قابل مشاهده نبود.

از ترس اینکه کار شناور نه چندان پایدار من در شرف واژگونی است (اگرچه دریاچه کم عمق است ، اما یک ته بسیار چسبناک وجود دارد) ، پاروهایم را با تمام وجود خرد کردم و کم کم به ساحل نزدیک شدم. در همین حال ، رعد و برق شدیدتر شد و باران با شدت بیشتری طغیان کرد.

وقتی به نوعی به مناطق خشکی ساحلی رسیدم ، ناگهان یاد چوبهای ماهیگیری افتادم. آنها باید از آب بیرون کشیده شوند تا خطوط در چوب درختان گیر نیفتند یا در چمن ها گره نخورند. با کشیدن یکی از آنها ، احساس کردم که خط تسلیم نمی شود. در سر من بلافاصله چشمک زد: "قلاب!"

میله را به سمت راست - چپ حرکت دهید - حرکت نکنید. و فقط وقتی خط را به سمت خودش کشید ، بلافاصله تضعیف شد. روحم راحت شد: تکل رایگان بود. اما صف ناگهان دوباره بلند شد و مشخص شد که ماهی روی قلاب قرار دارد.

در زیر باران شدید ، زیر یک توپ رعدوبرق از آسمان ، که با درخشش برق روشن شده بود ، شروع به بازی ماهی کردم. و در پایان من موفق شدم یک کپور کاسپین کیلویی از آب بیرون بیاورم. ماهی را در کیسه گذاشتم ، دومین میله ماهیگیری را در دست گرفتم و دوباره یک کپور کروسین بیشتر به عنوان قهرمانی من تبدیل شد ، اما بسیار کمتر از اولین. فکر کردم "چرا دوباره امتحان نمی کنم؟" و توجه نکردن به باران ، رعد و برق و رعد و برق ، تصمیم گرفتم در آب و هوای بد ماهی بگیرم.

او که به سختی یک قلاب را روی قلاب کاشته بود ، تکل را به معنای واقعی کلمه به دیواره باران انداخت. حتی یک دقیقه هم نگذشته بود که احساس کردم شخص ناشناسی خط را می کشد. قلاب شد و کپور سوم در کیسه بال بال زد. بدون تاخیر ، مگسهای مچاله شده کادیس را روی قلاب صاف کرد و دوباره تکل را انداخت.

میله بلافاصله مورد اصابت قرار گرفت. من بلافاصله قلاب کردم ، اما ماهی از بین رفت. من دوباره پرتاب کردم ، و دوباره قلاب زدم ، اما ماهی نبود. سپس من تکل را در جهت دیگر پرتاب کردم. ماهی بدون تاخیر نوک زد ، اما در حال حاضر یک سوک سنگین بود. سپس یکی یکی صلیبی ها را گرفتند. درست است ، هر بار آنها کوچکتر و کوچکتر می شوند.

نمی دانم چه مدت طول کشید تا ورطه آسمانی شروع به آرام شدن کرد. تندر دورتر و دورتر به سمت غرب غلتید و باران شدید به یک نهال کوچک تبدیل شد. افسوس که هوا آرام شد ، لقمه هم کم شد. و هنگامی که آخرین قطره ها بر روی آب ریخت و باد ابرها را از خود دور کرد ، گزیدن کاملاً متوقف شد. و هیچ تلاشی برای احیای او کمکی نکرد.

فقط وقتی قایق را سوار شدم (یا بهتر است بگوییم راه خود را طی کردم) از جنگل آب و قصد داشتم روی زمین قدم بگذارم ، احساس کردم که کیفم چقدر سنگین است. علی رغم اینکه من خیس و خنک شدم ، ماهی های داخل کیسه من را خوشحال و گرم کردند. و ماهیگیر به چیز بیشتری احتیاج ندارد …

توصیه شده: